۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه

زندگی

یک دست به مصحفیم و یک دست به جام گه مرد حلالیم و گهی مرد حرام ماییم در این گنبد فیروزه رخام نه کافر مطلق نه مسلمان تمام
هرچند که روی و موی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که اندرین گلشن دهر نقاش ازل بهر چه آراست مرا
آن به که درین زمانه کم گیری دوست با اهل زمانه صحبت از دور نکوست آن کس که به زندگی تو را تکیه بر اوست چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست

۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

خنده ات رو به همه بده، ولي لبخندت را به يه نفر، عشقت را به همه بده،ولي وجودت را به يه نفر، بذار همه عاشقت باشن، ولي خودت عاشق يه نفر باش

مهربانی را وقتی دیدم که کودکی خورشید را در دفتر نقاشیش سیاه کشید تا پدر کارگرش زیر نور آفتاب نسوزد

کوکب حوصلهء مهمون رو نداره، کبرا تصميم گرفته دماغشو عمل کنه، روبا و کلاغ دستشون توي يک کاسه است،حسنک گوسفنداشو ول کرده وتوي يک شرکت آبدارچي شده،آرش کمانگيرمعتاد شده، شيرين،خسرو و فرهادو پيچونده و با دوست پسرش رفته اسکي، رستم و اسفندياراسباشونو فروختن و باموتور ميرن کيف قاپي!راستي سر ما ايرانيها چه اومده

چه غريبانه ميگريست آن شب بي تو تکه ابري که سکوت وجودم رو فهميد و چه غريبانه خنديدم آن روز که بي تو مرگم را فهميد

پريشون ... يه دل داره پر از خون // عشقم که رفت هندستون ... خونه ام شده قبرستون // يه عشق ديگه بردار ... يه دنيا غصه بردار // اسمشو بذار بچگي ... تا آخر زندگي // هاچين و واچين تموم شد ... عمر منم حروم شد شکوفه هاي صورتي فداي مهربونيات ...يه دل که بيشتر ندارم اونم فداي خنده هات

حال غمناک

دل هيچ كس نمي سوزه براي حال غم ناكم مگر سوزد همان شمعي كه ميسوزد سر خاكم» ماني

سلامی چو بوی خوش آشنایی

سلام
امیدوارم مطالبی که در روزههای آینده در این وب نوشته میشه مورد قبول واقع بشه
بحث وصحبتام بیشتر در مورد رباتیک و خودم هست
پس حتما سر بزنین